loading...

دلنوشته و رمان

رمان و دلنوشته

بازدید : 279
چهارشنبه 6 آبان 1399 زمان : 4:39

کسی به در میکوبه و من گوشام سنگین شده...
پشت در پراز عجز و ناتوانی افتادم و حسی ندارم
دلم فریاد میخواد ...فریادی از ته دل...پرصدا ومهیب
طوری که لایه ازون رو بشکافه و به گوش خدا برسه
اما...مجبورم اروم و ساکت باشم
به وجدانم این باورو دادم که اره من بزدلم من ترسوام ..اصلا هرچی تو بگی ..
هستریک اشکامو پاک میکنمو وبرگه نتیجه ام آر آی که موقع امدن رو زمین انداختمش رو تو دستم میگیرم بخودم میگم... ببین چشمای کورتو باز کن نوشته تومور مغزی...
تو تموم شدی ...مردی
صدام تو اون محدوده میپیچه و من هستریک میخندمو شوری اشکام که روی لبامه حس میکنم
قیافم به شدت مضحک شده...
ومن برای خودم تکرارمیکنم شاید برای این ساخته شدم که فقط ارامش باشم زندگی نکنمو زندگی ببخشم راست میگفت مادری من زندگیمو فرشی میکنم زیر پای عزیزام و این ذات منه عوض هم نمیشم ...
ضربات روی در و صدای دادو بیداد مسیح منو به زمان برمیگردونه امد بلاخره امد پر از حس شجاعت و تونستن بلند میشم و درو باز میکنم ...
مرد مقابلم دستاشو بدون هیچ ماخذه‌‌‌ای باز کرده برای به اغوش کشیدنمو من دلتنگ وبدون هیچ اعتراضی به اغوشش پرمیکشم...
همسر نگرانم میخواد سرم فریاد بزنه که مسیح دستشو به معنای ساکت شو بالا میبره و من بخاطر شعور بالای این مرد دوست داشتنی محکمتر بغلش میکنم و‌های‌های میبارم و اون تو سکوت همه رو دور میکنه ازم و اجازه میده خالی شم..
نمیدونم بعد چند ساعت بودکه اشکام بند امد...
و اروم و بی حس همونجا روزمین نشستمو پاهامو بغل کردمو سرمو رو زانوهام گذاشتم
اونم مثل من
مسیح : عروسک میخوای بریم دور دور ؟
سرمو به معنی نه تکون دادم
مسیح :پس خوبی اروم شدی؟
بازم سرمو به معنی اره تکون دادم
مسیح :باز که زبونتو موش خورده میخوای حرف بزنیم؟
من: کی بهت گفت ؟
مسیح :شوهرت ایمیل داده بود بهم که بیام حالت خوب نیست بازم سرتق شدی و نمیری دکترباهاش
امدم که بازم جلوی سرتق بازیات وایسم
من: نمیام باهات توی نامرد هم تنهام گذاشتی مثل همه
مسیح :اگه دست خودت باشه اره نمیای خودت میدونی منم ازتو بی کله ترم
دستشو انداخت رو گردنمو کشید نزدیکتر سرمو گذاشتم رو پاش
تو هم نامردی تو هم بدی ازت بدم میاد چرا امدی اونم ترسیده یک هفتست که خودمو تو این خونه حبس کردم
میخوام ازش جداشم اون طاقت نداره حال بدمو ببینه ریختن موهامو
راستی...فراموشی هم میگیرم میرم تو خیابون گم میشم چشمامم داره کورمیشه دستامم بی حس میشه چند بار بیهوش شدم
برو مسیح نمیخوام هیچ کسو ببینم تو این خونه هم تو تنهایی میمیرم میای جنازمو میبری کفن و دفن

خلاصه و مفهوم مقاله تولید محتوای الکترونیکی
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی