داشت زير لب میخوند:
"كه من باد ميشم ميرم تو موهات..."
بهش گفتم به جای اينكه واسم كنسرت برگزار كنی پاشو كمک كن اين تختو جا به جا كنيم، كمرم درد گرفت به خدا!
با شيطنت باز گفت:
"ای بخت سراغ من بيا، كه رخت خواب من با خيال خامم گرم نميشه"
بهش گفتم از بد شانسيت كه بختت من بودم،😒 قيافهی ناراحت و اخمو به خودش ميگيره و آه ميكشه، ميگه هِــــــی...
كنارش ميشينم، بهش ميگم پشيمونی؟
دستامو میگیره تو دستش...
ميگه: میدونی من يه تئوری دارم، ميگم كه هر كسى تو زندگيش عاشق يک نفر بايد بشه، اون آدم درست يا غلط هميشه عاشق اون آدم ميمونه، دلش به ياد اون آدم گرمه، چشماش به خيال اون آدم گرم خواب ميشه، دستاش با خيال اون آدم گرم ميمونه. حالا ببين، چقدر بايد، خوش شانس و خوشبخت باشی كه بين اين همه آدم كسى رو پيدا كنی كه همونطور كه اون وسط ذهنت جا كرده، توام وسط قلب اون جا كنی...
بهش گفتم: تو پيدا كردی؟
گفت:(بدون تردیدومکث)آره من خوش حالم، تو خوشحالی؟ همين الان؟
گفتم: ...خب داريم خونهی آينده مونو ميچينيم،بزرگترا راضین وهمه حالشون خوبه خوشحالن....
حرفمو قطع ميكنه و ميگه: "هيچكی پيش آدم اشتباهی خوشحال نيست"...
یاد خاطرهها از کتاب زندگی نامه 📚مانیتا
بازدید : 267
پنجشنبه 23 مهر 1399 زمان : 21:36